• وبلاگ : آرمانگرا
  • يادداشت : از يا حسين گفتن تا با حسين بودن تفاوتها فراوان است.
  • نظرات : 1 خصوصي ، 83 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    .

    گوانتاناموي ايران کمپ کهريزک بگم ايراد داشت من رو ببخشيد چون خيلي عجله دارم و بايد زودتر برم . الان که دارم اين رو مينويسم ساعت 8 دقيقه بامداد 6 مرداد ماه هست . من بامداد امروز به همراه چند نفر به طرز معجزه آسايي از مرگ حتمي نجات يافتيم .
    و الان از بيمارستان رسيدم خونه و بلافاصله پاي سيستم اومدم و اين وبلاگ رو ايجاد کردم
    من 18 تير دستگير شدم . 21 سال سن دارم . الان که دارم اينو مينويسم باز باورم نميشه که آزاد شدم . تو تظاهرات 18 تير که با يکي از دوستام سوار موتور بوديم و دوستم داشت با موبايل فيلمبرداري ميکرد توسط چند لباس شخصي مورد ضرب و شتم قرار گرفتيم . يه زن اومد ما رو از زير دست اينا نجات بده که اون بيچاره هم کلي زدند . ما رو انداختند توي يه ميني بوسي که پر از آدم کتک خورده و شل و پل بود مثل خود ما . ميني بوس ما رو به يه کلانتري برد . انقدر کتک خورده بودم که نفهميدم کجا بود .. بعد ما رو اونجا کنار ديور چيدند و منو دوستم کنار هم وايساديم . بعد يه لباس شخصي قوي هيکلي اومد و يکي در ميون ميکشيد بيرون و با تک پا سوار ميني بوسمون کرد و اون لحظه ديگه از دوستم خبر نداشتم و ندارم ما رو به همراه ده ها نفر ديگه به اردوگاه کهريزک بردند .. باور نميکنيد حداقل اون اتاقي که ما رو بردند 200 نفر بودند . همه زخمي و باتوم خورده . صداي ناله همه جا رو فرا گرفته بود . با خودم گفتم اينا ميخوان چي به سرمون بيارن . شايد فردا بريم دادسرايي . زنداني . اونجا حداقل از اينجا بهتره . اصلا جا نبود که بشيني . تمام در و ديوار خون بود .
    به فکر دوستم بودم آخه اون از بچه هايي نبود که بتونه اين جور جاها رو تحمل کنه . تو اين اوضاع و احوال کساني که تو اتاق بودند شروع به گريه و زاري و ناله کردن و گفتن 1 نفر مرده . صدا از ته اتاق ميومد ولي شايد باورتون نشه همه به هم چسبيده بوديم و نميتونستيم تکون بخوريم . نگهباناي لباس شخصي اومدن تو و لامپارو شکوندن در تاريکي مطلق شروع کردن زدن . هر کي جلو دستشون بود ميزدن . نيم ساعت حسابي کتک زدن . چند نفر از شدت کتک خوردن به کما رفتن شايد هم مردن .
    بعدش چند تا چراغ قوه روشن کردن وانداختند تو صورت ما ها گفتند اگه صداتون دراد اين باتوم ها رو ميکنيم ….. باورم نميشد . فکر ميکردم دارم کابوس ميبينم
    صادق که انگار ارشدشون بود جنازه اون کسي رو که مرده بود رو برداشت و تکيه جنازه رو داد به ديور چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داريم . پس شانس بياريد و مثل اين مادر … ( به مرده ) نميريد . هيچ صداتون رو در نمياريد . تا صبح اگه زنده مونديد مونديد . اگه نمرديد که …
    گفت شما محاربه هستيد . ميدونيد محاربه يعني چي . يه نفر از اون جلو که پسري بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اينا بگو محاربه يعني چي ! گفت نميدونم . گفت غلط کردي ندوني ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو . اونقدر زدش که از حال رفت . ميگفت يعني شيطان . يعني خطا کار . انقدر زدش که چند نفر شديدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن .
    تو اون اتاق ما تا صبح حداقل 4 نفر کشته شدن
    صادق نعره کشي و گفت اينجا از توالت فرنگي و مسواک و اينا خبري نيست همينجا کاراتون رو ميکنيد !!! . شير فهم شديد ؟
    هيچ آدم سالمي بين ما نبود و همه خون يا رو صورتشون لخته زده بود مثل من . يا چشمشون باد کرده بود مثل من . يا مثل خيليا دست پاشون شکسته بود . به دليل تاريکي مطلق من خيليها را نتونستم ببينم
    وقتي که در رو باز ميکردند با ديدن نور چشممون شديدا احساس ناراحتي عجيبي ميکرد ..